-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 خمش زخوی تو عاشق بود زبانش و لرزد چو شمع شعله کشد مغز استخوانش و لرزد
2 ز دورباش تو دارم نگه به دامن مژگان چو بلبلی که خورد صرصر آشیانش و لرزد
3 غبار دامن ناز تو را چو سرمه ز عزّت صبا ز دیده برد آستین فشانش و لرزد
4 به گلشنی که به آن حسن لاله رنگ خرامی خجل شود ز رخت شاخ ارغوانش و لرزد
5 خزان هجر فسرده ست در گلو نفسم را زبان خامه کند شرح داستانش و لرزد
6 ز بیم نازکی خوی یار نوسفر من جرس فروشکند در گلو فغانش و لرزد
7 به احترام، نماید عبیر، چاک گریبان نسیم پیرهن از گرد کاروانش و لرزد
8 غرور ناز نکویان نداشته ست حریفی به زور عجز گرفته ست دل عنانش و لرزد
9 چو مفلسی که فتد گنج شایگان به کف او نهفته است دلم، داغ بیکرانش و لرزد