- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 جان عالم تو و این قصه ز جانت پیداست یار من، جان منی و جان جهانت بفداست
2 شور عشقت ز جهان جان مرا یکتا کرد این چه شورست که از عشق تو اندر سر ماست؟
3 هرکرا نور یقین رهبر و همراه بود دامنش تر نشود گر همه عالم دریاست
4 گر ترا عین یقین هست ببینی بیقین عشق از غره پیشانی جانان پیداست
5 نتوانم که دل از دوستیش بردارم که میان من و دلدار همه صدق و صفاست
6 گفت: آن یار کجا هست و کجایش جویم؟ گفتم: ار طالب راهی چو ببینی همه جاست
7 گفتم: ایدوست، ز هجران بوصالت چندست گفت: هیهات، که از حد سمک تا بسماست
8 یار آن زلف دل افروز برافشاند ز دوش در دو عالم بدمی شور قیامت برخاست
9 گر بلایی بسرآید تو مترسان دل را مذهب قاسم دل خسته بلاعین عطاست