جان عالم تو و این قصه ز جانت از قاسم انوار غزل 64

قاسم انوار

آثار قاسم انوار

قاسم انوار

جان عالم تو و این قصه ز جانت پیداست

1 جان عالم تو و این قصه ز جانت پیداست یار من، جان منی و جان جهانت بفداست

2 شور عشقت ز جهان جان مرا یکتا کرد این چه شورست که از عشق تو اندر سر ماست؟

3 هرکرا نور یقین رهبر و همراه بود دامنش تر نشود گر همه عالم دریاست

4 گر ترا عین یقین هست ببینی بیقین عشق از غره پیشانی جانان پیداست

5 نتوانم که دل از دوستیش بردارم که میان من و دلدار همه صدق و صفاست

6 گفت: آن یار کجا هست و کجایش جویم؟ گفتم: ار طالب راهی چو ببینی همه جاست

7 گفتم: ایدوست، ز هجران بوصالت چندست گفت: هیهات، که از حد سمک تا بسماست

8 یار آن زلف دل افروز برافشاند ز دوش در دو عالم بدمی شور قیامت برخاست

9 گر بلایی بسرآید تو مترسان دل را مذهب قاسم دل خسته بلاعین عطاست

عکس نوشته
کامنت
comment