دو ساعد تو که آیین هر دو هست یکی از جامی غزل 491

دو ساعد تو که آیین هر دو هست یکی

1 دو ساعد تو که آیین هر دو هست یکی به خون خسته دلان کرده اند دست یکی

2 کرشمه های تو شد رهنمون عشوه گران که رخ گشاد یکی و نقاب بست یکی

3 ز قید عشق تو بیم است مرغ وماهی را که هست دام یکی زان دو زلف و شست یکی

4 حدیث محنت و راحت مگوی با عاشق که هست مرغ هوا را بلند و پست یکی

5 هزار مدعی زهد و تقوی آمد لیک سلامت از شکن زلف تو نجست یکی

6 همیشه مست بود شوخ و فتنه جوی ولی چو چشم تو نبود از هزار مست یکی

7 مکن به مصطبه عشق عیب کس جامی که پارسا بود اینجا و می پرست یکی

عکس نوشته
کامنت
comment