نهال قد تو آمد عصای پیری ما از جامی غزل 39

نهال قد تو آمد عصای پیری ما

1 نهال قد تو آمد عصای پیری ما به راستان که مکش سر ز دستگیری ما

2 تو را که دیده ز جاه و جمال خویش پر است چه التفات به مسکینی و فقیری ما

3 تو آفتاب بلندی و ما چو ذره حقیر بود بلندی قدر تو از حقیری ما

4 ز مهر روی تو گشتیم شاه کشور عشق کجا به عقل رسد منصب وزیری ما

5 اسیر بند فراقیم مهربانی کو که با تو شرح کند محنت اسیری ما

6 ندیده ایم جز این سرخرویی از دیده که یافت رنگ بقم چهره زریری ما

7 جریده رو که گزیر است جامی از همه چیز همین ز دولت عشق است ناگزیری ما

عکس نوشته
کامنت
comment