1 فحشی ز لبت تو وقف ما کن درد دل بیدوا دوا کن
2 گفتی شب وصل ریزمت خون باز آی به عهد خود وفا کن
3 تو روز و شبان به یاد غیری روزی به غلط تو یاد ما کن
4 ما را به کمند خویش بگذار هر صید که باشدت رها کن
5 در بر رخ مدعی فروبند ازدل گر هم ز لطف وا کن
6 بیگانه هلاک خویش مپسند این رحم به خویش و آشنا کن
7 عشق تو بلا و ما ذلیلت ما را به بلات مبتلا کن
8 ای آنکه قدر به گفته توست تبدیل به گفتنی قضا کن
9 آشفته اگر چه ز اشقیا شد او را به نظر ز اولیا کن
10 بگشای تو لعل عیسویدم بر مرده از کرم دعا کن
11 زیرا که تو دست ذوالجلالی ما را به جز از خدا جدا کن