1 ای قامت تو چو روز در دی کوتاه زنهار مدار دست از می کوتاه
2 خورشید رخت بلند از آن برنامد تا دست زوال باشد از وی کوتاه
1 ماه رویا ز غمت یک دم نیست که چو زلف تو دلم در هم نیست
2 زلف و بالای تو تا هم پشتند پشت و بالای کسی بی خم نیست
1 رخی چنان که ز خورشید و ماه نتوان کرد خطی چنان که ز مشک سیاه نتوان کرد
2 چگونه بوسه توان زد برای رخ نازک که از لطیفی در وی نگاه نتوان کرد
1 ای دل ترا گر آرزوی بیغمی کند آن کن تو نیز موسم گل کاد می کند
2 دانی که آدمی چه کند وقت نو بهار؟ می خوارگی و عاشقی و خرّمی کند