ای غمت برده شادمانی من از فلکی شروانی غزل 7

فلکی شروانی

آثار فلکی شروانی

فلکی شروانی

ای غمت برده شادمانی من

1 ای غمت برده شادمانی من بی تو تلخ است زندگانی من

2 بسر تو که با تو نتوان گفت صفت رنج و ناتوانی من

3 از جوانی و حسن خویش بترس رحم کن بر من و جوانی من

4 آن خود دان مرا که جمله توئی آشکارائی و نهانی من

5 چه بود گر دمی ز روی کمر دل درآری به مهربانی من

6 حاصل آید چو حاضر آئی تو مایه عمر جاودانی من

7 (فلکی) روز و شب همی گوید کز غم توست شادمانی من

عکس نوشته
کامنت
comment