- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 سر سودای تو هرگز ز سر ما نرود برود این سر سودایی و سودا نرود
2 پرتو نور تجلی رخت، ممکن نیست که اگر کوه ببیند دلش از جا نرود
3 پای سست است و رهم دور از آن میترسم که سر من برود در طلب و پا نرود
4 هر که را گوشه دل خلوت خاص تو بود دلش از گوشه خلوت به تماشا نرود
5 عشقت آمد به سرم و زمن مسکین بستند عقل و دین هر دو و دانم که بدینها نرود
6 سیل خون دل ما میرود از دیده بگو با خیال تو که در خون دل ما نرود
7 ما دلی ناسره داریم به بازار غمت درم قلب ندانم برود یا نرود؟
8 چند گویی که دلم رفت به خوبان سلمان! دیده بر دوز و دل از دست مده تا نرود