ای آتش سودای تو در کن فکان از قاسم انوار غزل 581

قاسم انوار

آثار قاسم انوار

قاسم انوار

ای آتش سودای تو در کن فکان انداخته

1 ای آتش سودای تو در کن فکان انداخته عشقت شراب آتشین در جام جان انداخته

2 در مسجد ودر خانقه، آورده روی همچو مه وندر میان صوفیان شور و فغان انداخته

3 گفته ز راز خویشتن با صوفیان خانقه این خرقه را بدریده و آن طیلسان انداخته

4 در باغ و بستان آمده، مست و خرامان آمده خوش غلغلی در بوستان از بلبلان انداخته

5 گشته بقهر خویشتن اندر میان بوستان از بیم قهرت لرزه بر سر و روان انداخته

6 عشقت شراب «من لدن » از جنس نو، درد کهن بر صفه های لامکان شکل مکان انداخته

7 گر عاقلی یک ره ببین در شیوه شاه یقین : می بر کنار افتاده و گل در میان انداخته

8 عشقت دم از حکمت زده، در شیوه عفت زده شوق تو او را آتشی در این و آن انداخته

9 گفته: بآب و نان ما هم «اسقیوا»، هم «اشبعوا» در جان قاسم لذتی از آب و نان انداخته

عکس نوشته
کامنت
comment