- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 اسرار تو با زاهد و ملّا نتوان گفت با کوردلان، نور تجلّا نتوان گفت
2 چون آینه، کز جلوهٔ دیدار شود گم ما را به تماشای تو پیدا نتوان گفت
3 از آمدن پیک صبا می رود از هوش پیغام تو با عاشق شیدا نتوان گفت
4 امروز، ازین مرحله سامان سفر کن در مذهب ما امشب و فردا نتوان گفت
5 سرمستی آن طرّه به حدّی ست که با وی احوال پریشانی دلها نتوان گفت
6 بیماری من از اثر مستی چشمی ست درد دل من پیش مسیحا نتوان گفت
7 این آن غزل قاسم انوار که فرمود با عشق زتسبیح مصلا نتوان گفت