1 مهر تو نشان آب و گل می ببرد رخسار تو رونق چگل می ببرد
2 وان هندوی زلفت تو بچابک دستی ناگه زمیان چشم دل می ببرد
1 ای روی تو آرزوی دلها شادیّ غمت به روی دلها
2 ای حلقۀ زلف تو همیشه آشفته ز گفتوگوی دلها
1 کجایی ای بدو رخ افتاب دلداری؟ چگونه یی که نه یی هیچ جای دیداری؟
2 بیا و خوی فرا مردمی و مردم کن که هیچ حاصل ناید ز مردم آزاری
1 بریز سایۀ زلف تو عقل گمراهست غلام روی تو چون آفتاب پنجاهست
2 مرا ز حسن تو تا دیده داد آگاهی ز خویشتن نیم آگه خدای آگاهست