1 پذرفته ای گلاب دعاگوی خویش را ای از تو جود، کام دل خویش یافته
2 من بر امید آنکه به وعده کنی وفا ده قطعه در ثنای شریف تو بافته
3 اکنون روا مدار که نومیدیم کند چون گل عرق گرفته و چون کوره تافته
1 باز ناز ماه رویی می برم باز مهر کینه جویی می برم
2 تا بیابم ز آستان او نشان رخت دل هر شب به کویی می برم
1 شاهد ما گر سر زلف معنبر بشکند قدر روز افزون کند بازار عنبر بشکند
2 زلف او سر راست از بهر شکست کار ماست گر شکست ما بجوید زلف را سر بشکند
1 تا تو از هستی خود، خود را نگردانی جدا هودج جان چون نهی در بارگاه کبریا
2 درکش انگشت از نمکدان جهان تا چون نمک کم شوی از پختگان آتش وحدت جدا