1 پریر جود تو با من حدیث بخشش کرد ز بهر آنکه منش شکر جاودان گویم
2 من از تکلّف گفتم که نی معاذالله که من ثنای تو از بهر سوزیان گویم
3 بگویش خویش فرو گوی از زبان رهی تو کار خویش همی کن که من خود آن گویم
اولین نفری باشید که نظر میدهید
این شعر چه حسی در تو زنده کرد؟ برداشتت رو بنویس، تعبیرت رو بگو، یا پرسشی که در ذهنت اومده رو مطرح کن.
1 تا دم باد صبا بگشا دست گرهی از دل ما بگشا دست
2 هر فتوحی که جهانراست ز گل همه از باد هوا بگشادست
1 دلم نخست که دل بر وفای یار نهاد به بی قراری با خویشتن قرار نهاد
2 ز جان امید ببّرید و دل ز سر برداشت پس انگهی قدم اندر ره استوار نهاد
1 آنکه سرم بر خط فرمان اوست گوی دلم در خم چوگان اوست
2 دل بغمش دادم و جان هم دهم گر لب و دندان لب و دندان اوست
شماره موبایل خود را وارد کنید:
کد ارسالشده به