شب فراق تو جانا مرا از جهان ملک خاتون غزل 496

جهان ملک خاتون

آثار جهان ملک خاتون

جهان ملک خاتون

شب فراق تو جانا مرا به جان آورد

1 شب فراق تو جانا مرا به جان آورد چه عادتست که عشق تو در جهان آورد

2 که کام دل ز لب لعل خویشتن ندهد دلم ز جور تو ای جان از آن فغان آورد

3 فراق روی تو را خود چگونه شرح دهم سرشک دیده ی ما را چو ناودان آورد

4 بریده باد زبانش که نام نیک تو را به عمر خویش به بد گفت و در زبان آورد

5 حرارتیست چنان آفتاب روی تو را که آب دیده ز چشم دلم روان آورد

6 نسیم عنبر سارا دمید صبحدمی مگر صبا ز سر زلف دوستان آورد

7 شکست رونق گل در چمن از آن ساعت که دلبرم رخ زیبا به گلستان آورد

8 نشست سرو سهی بر بساط خاک از شرم از آن که قامت رعنا به بوستان آورد

9 بر آستان که ندارم ز آستان محروم جهان چو روی محبّت بر آستان آورد

عکس نوشته
کامنت
comment