1 دردت به دوای دل بی تاب رسیده از غیب، رسولیست، به اصحاب رسیده
2 چون نی به خروش از نفس سینه خراشم تاری ست تن من که به مضراب رسیده
3 دارد دلم از گریهٔ مستانه، طرب ها عید است که ویرانه به سیلاب رسیده
1 دل فلک معنوی است، عقل رصددان او داغ محبت بود اختر تابان او
2 ابجد عشق و ولاست حکمت اشراقیان والی یونان بود طفل دبستان او
1 درعشق شد به رنگ دگر روزگار ما تغییر رنگ ماست خزان و بهار ما
2 از خویش می رویم سبکتر ز بوی گل بر طرف دامنی ننشیند غبار ما
1 ز عشق، شور جنون شد، یک از هزار مرا سواد سنبل خط، شد سیه بهار مرا
2 به وادیی زده عشق تو پنجه در خونم که شمع، دیدهٔ شیر است، بر مزار مرا