-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 ستمکشان تو، از شکوه لب چنان بستند؛ که از شکایت اغیار هم زبان بستند
2 گمان بصبر رقیبان مبر، اگر بینی زبان ز شکوه دو روزی به امتحان بستند
3 بترس ز آه شهیدان، نه ساکنان سپهر گشاده دست تو درهای آسمان بستند
4 ز من مرنج، دو روزی بباغ اگر نایم پرم بکنج قفس ای هم آشیان بستند
5 ز باغ عشق، نبردم بری ز پرورشت؛ نبسته دسته گلی، دست باغبان بستند
6 چه شکوه سرکنم از دلبران؟ همان گیرم بوعده های دروغم دگر زبان بستند!
7 به مصر رفت ز کنعان هزار کس آذر که گاه آمدنش، راه کاروان بستند