1 بینی تو هیات الف دارد راست ابروی تو لام الف بود از چپ و راست
2 «هی » دایره گوش تو ای مظهر حق! زین وجه تو را اله خوانند رواست
1 عقل را سودای گیسوی تو مجنون میکند فکر آن زنجیر پر سودا عجب چون میکند
2 هست ابروی تو آن حرفی که نامش را اله در کلام کبریا قبل از «قلم» «نون» میکند
1 ای که بردی تو به خوبی گرو از حور بهشت مصحف روی تو را خامه تقدیر نوشت
2 آیتی از ورق حسن تو هر کس که بخواند سر توحید عیان گشتش و تقلید بهشت
1 صبح از افق بنمود رخ، در گردش آور جام را وز سر خیال غم ببر، این رند دُردآشام را
2 ای صوفی خلوتنشین بستان ز رندان کاسهای تا کی پزی در دیگ سر، ماخولیای خام را؟