1 ای ذات تو مطلقا همه چون و چرا از هستی خویش یک نظر بخش مرا
2 آنجا که تویی کس دگر چون باشد من خود به در آیم از دگرها تو در آ
1 وقت خواب است بینداز بتا جامه ی خواب ساقیا بیش مده می که خرابیم و به تاب
2 هرچه سر برکند از جیب قصب ماه زمین از رخ ماه قدح باید برداشت نقاب
1 مرا دلی ست ز تیمار بی دلی در وا معلق است به مویی چو ذره ای ز هوا
2 چو ذره مضطربم در هوای خورشیدی که زیر سایة زلفش خرد کند مأوا
1 هرگز مه آزمای دگر آزموده را زیرا محل بوده نباشد نبوده را
2 گر جاهلی ستایش جاهل کند ولی نتوان ستود پیش خرد ناستوده را