1 عشق تو مرا چو خاک ره خواهد کرد خال تو مرا حال تبه خواهد کرد
2 زلف تو مرا به باد بر خواهد داد چشم تو مرا خانه سیه خواهد کرد
1 حال خود بس تباه میبینم نامهٔ دل سیاه میبینم
2 یوسف روح را ز شومی نفس مانده در قعر چاه میبینم
1 نه بر هرخان و خاقان میبرم رشک نه بر هر میر و سلطان میبرم رشک
2 نه دارم چشم بر گنجور و دستور نه بر گنج فراوان میبرم رشک
1 دگر برون شدنم زین دیار ممکن نیست دگر غریبیم از کوی یار ممکن نیست
2 مرا از آن لب شیرین و زلف عارض تو شکیب و طاقت و صبر و قرار ممکن نیست