1 ای عشق تو مایهٔ جنون دل من حسن رخ تو ریخته خون دل من
2 من دانم و دل که در وصالت چونم کس را چه خبر ز اندرون دل من
1 آزادی و عشق چون همی نامد راست بنده شدم و نهادم از یکسو خواست
2 زین پس چونان که داردم دوست رواست گفتار و خصومت از میانه برخاست
1 عنبر زلفی که ماه در چنبر اوست شیرین سخنی که شهد در شکر اوست
2 زان چندان بار نامه کاندر سر اوست فرمانده روزگار فرمانبر اوست
1 زد شعله به دل آتش پنهانی من زاندازه گذشت محنت جانی من
2 معذورم اگر سخن پریشان افتاد معلوم شود مگر پریشانی من
1 ای دلبر ما مباش بی دل بر ما یک دلبر ما به که دو صد دل بر ما
2 نه دل بر ما نه دلبر اندر بر ما یا دل بر ما فرست یا دلبر ما