1 عشق تو که سرمایه این درویش است زاندازه هر هوسپرستی بیش است
2 چیزیست که از ازل مرا در سر بود کاریست که تا ابد مرا در پیش است
1 دلم شکست بدان زلفهای پرشکنش که زیر هر خم زلفش صد انجمن دارد
2 هزار جان گرامی فدای یک نفسش که رهگذر نفسش زان لب و دهن دارد
1 هر که او عاشق جمال بود شاهدش خود گواه حال بود
2 گر بود پاکباز شاهد نیز پاک و روشنتر از زلال بود
1 دوست آن دارد و آن است که جان میبخشد مهربانی به دل اهل دلان میبخشد
2 عقل و جان هر که کند پیشکش دلبر خویش گوهر و لعل به دریا و به کان میبخشد