عشق تو گرفتار تو داند از عمادالدین نسیمی غزل 24

عمادالدین نسیمی

آثار عمادالدین نسیمی

عمادالدین نسیمی

عشق تو گرفتار تو داند که چه درد است

1 عشق تو گرفتار تو داند که چه درد است جانی که ندارد سر این درد، نه مرد است

2 آن دل که نکرد از دو جهان درد تو حاصل حاصل ز حیات آنچه مراد است نکرده است

3 بی درد طلب حلقه صفت بر در مقصود سر کوفتن مدعیان آهن سرد است

4 از عمر گرامی چه تمتع بود آن را کز نخل محبت رطب عشق نخورده است

5 جز روی دلارای تو ای سرو گل اندام خار است به چشم من، اگر آن همه ورد است

6 حال دل پرآتش ما شمع چه داند هرچند که با گریه و سوز و رخ زرد است

7 بویی که سر زلف سمن سای تو دارد صد عنبر و مشک ختنش رفته به گرد است

8 آن را که نظر بر دل و دین و سر و جان است در معرکه عشق کجا مرد نبرد است؟

9 چون دور فلک بی سر و پا گشت نسیمی در دایره چون نقطه از آن واحد و فرد است

عکس نوشته
کامنت
comment