- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 عشق تو گرفتار تو داند که چه درد است جانی که ندارد سر این درد، نه مرد است
2 آن دل که نکرد از دو جهان درد تو حاصل حاصل ز حیات آنچه مراد است نکرده است
3 بی درد طلب حلقه صفت بر در مقصود سر کوفتن مدعیان آهن سرد است
4 از عمر گرامی چه تمتع بود آن را کز نخل محبت رطب عشق نخورده است
5 جز روی دلارای تو ای سرو گل اندام خار است به چشم من، اگر آن همه ورد است
6 حال دل پرآتش ما شمع چه داند هرچند که با گریه و سوز و رخ زرد است
7 بویی که سر زلف سمن سای تو دارد صد عنبر و مشک ختنش رفته به گرد است
8 آن را که نظر بر دل و دین و سر و جان است در معرکه عشق کجا مرد نبرد است؟
9 چون دور فلک بی سر و پا گشت نسیمی در دایره چون نقطه از آن واحد و فرد است