1 عشق تو ز هر بی خبری خالی نیست درد تو ز هر بی بصری خالی نیست
2 هر چند که در خلق جهان می نگرم سودای تو از هیچ سری خالی نیست
1 ای صوفی صافی که خدا میطلبی او جای ندارد، ز کجا میطلبی؟
2 گر زانکه شناسی اش چرا می خواهی ور زانکه ندانی اش که را میطلبی؟
1 بی آن که به کس رسید زوری از ما یا گشت پریشان، دلِ موری از ما
2 بی هیچ برآورد به صد رسوایی شوریده سر زلف تو، شوری از ما
1 تخمی است خرد، که جان از او رُست و روان بار و بر و برگش آخشیج و حیوان
2 از تخم غرض بَر است و بَر هَست همان آباد بر آن بَر که ز تخم است نشان