1 عشق تو ز هر بی خبری خالی نیست درد تو ز هر بی بصری خالی نیست
2 هر چند که در خلق جهان می نگرم سودای تو از هیچ سری خالی نیست
1 ای عمر عزیز داده بر باد از جهل وز بیخبری کار اجل داشته سهل
2 اسباب دو صد ساله سگالیده به پیش نا یافته از زمانه یک ساعت مهل
1 در راه طلب اگر تو نیکو باشی فرماندهٔ این سرای نه توی باشی
2 اول قدم آن است که او را طلبی واخر قدم آن است که خود او باشی
1 بگسلم از تو، با که پیوندم؟ از تو گر بگسلم به خود خندم
2 بخت بیدار یاور من شد ناگهان زی در تو افکندم