ای ز عشقت صد بلا بر جان غم پرورد من از جامی غزل 746

ای ز عشقت صد بلا بر جان غم پرورد من

1 ای ز عشقت صد بلا بر جان غم پرورد من کرده آشوب غمت تاراج خواب و خورد من

2 من ندارم تاب بی دردی خدا را ای طبیب مرهمی فرما که هر دم بیش گردد درد من

3 خاک گشتم در رهت بگذر به من ای سروناز پیش ازان روزی که آیی و نیابی گرد من

4 سوی تو همراه اشک آمد تنم دامن مکش ای گل خندان ازین خاشاک آب آورد من

5 دیگری را بر تو چون گیرم بدل چون مثل تو در همه عالم نیابد فکر عالم گرد من

6 ره به گلزارم مده بی او مباد ای باغبان تازه گلها را خزان آید ز آه سرد من

7 گفته جامی ندارد رنگی از سودای ما شرم دار آخر ز اشک سرخ و رنگ زرد من

عکس نوشته
کامنت
comment