1 ای عشق تو در جان من از بدو کُن جانا چنین بیگانگی با ما مکن
2 ما از الست آوردهایم این اتصال اینجاست عشق تازه و عهد کُهُن
3 از ما اگر چه زلّتی صادر شود تو بر مکن این اتصال از بیخ و بُن
4 در خون مسکینان مرو بی موجبی بشنو خدا را از نزاری این سُخُن
1 دوش برقع ز روی باز انداخت گفت باید مرا به من بشناخت
2 در خودی خودت بباید سوخت با مراد منت بباید ساخت
1 خنک دلی که زمام رضا دهد به قضا چو روزگار نگردد ز اقتضای رضا
2 به نوکِ کلک ازل هر چه بودنیست نگاشت قضای کن فیکون بر صحیفة مبدا
1 ما برفتیم و تو دانی و دل غم خور ما بخت بد تا به کجا می برد آبشخور ما
2 از نثار مژه چون گوش تو در دُر گیرم قدم هر که سلامی ز تو آرد برِ ما
شماره موبایل خود را وارد کنید:
کد ارسالشده به