1 عشق تو ز دست ساقیان باده بریخت وز دیده بسی خون دل ساده بریخت
2 بس زاهد خرقه پوش سجاده نشین کز عشق تو می بر سر سجاده بریخت
1 بیا، کاین دل سر هجران ندارد بجز وصلت دگر درمان ندارد
2 به وصل خود دلم را شاد گردان که خسته طاقت هجران ندارد
1 آخر این تیره شب هجر به پایان آید آخر این درد مرا نوبت درمان آید
2 چند گردم چو فلک گرد جهان سرگردان؟ آخر این گردش ما نیز به پایان آید
1 ساز طرب عشق که داند که چه ساز است؟ کز زخمهٔ آن نه فلک اندر تک و تاز است
2 آورد به یک زخمه، جهان را همه، در رقص خود جان و جهان نغمهٔ آن پردهنواز است