ای عشق تو از بدو از حکیم نزاری قهستانی غزل 1014

حکیم نزاری قهستانی

آثار حکیم نزاری قهستانی

حکیم نزاری قهستانی

ای عشق تو از بدو کن در جان من

1 ای عشق تو از بدو کن در جان من چشمی فکن بر دیده ی گریه گریان من

2 یک دم قدم بهر عیادت رنجه کن شوری برآر از کلبه ی احزان من

3 تا مرده ای زنده کند احسان تو یا روضه ای دیگر شود زندان من

4 در خون جانم بی گنه رفتن که چه زنهار قصد جان مکن ای جان من

5 بدنامیی باشد که عاشق می کشی بشنو نصیحت از من ای جانان من

6 از تو نمی دارم دریغ این نیم جان زیرا که هم درد تو شد درمان من

7 هرچ آن نماید با تو از من آن تویی با من همان گو هیچ دیگر زآن من

8 جانا به جانت کز پی جور و جفا بی موجبی بر هم مزن پیمان من

9 باشد که بر من عاقبت رحم آوری خشمت نگردد موجب خذلان من

10 بر لفظت ار نام نزاری بگذرد دشواری هجران شود آسان من

عکس نوشته
کامنت
comment