1 ای سروریکه در ره مردی و مردمی رستم ترا مقابل و حاتم نظیر نیست
2 گر زخم تیغ دست ترا خستگی رساند بشنو که هیچ عذر جز این دلپذیر نیست
3 دست گهر فشان تو ابرست و تیغ برق هر جا که ابر خاست ز برقی گزیر نیست
1 گفتم ایدوست شدم عاشق آن روی چو ماه گفت لاحول و لا قوه الا بالله
2 بار دیگر سخن عشق چه آغاز کنی بس که افتاد حدیث من و تو در افواه
1 هر تن که خدای را بجانی ارزد باید که ترا نیز بنانی ارزد
2 از لطف تو گر غمزده ئی شاد شود نزد خرد این ملک جهانی ارزد
1 ایصاحبی که همت بی منتهای تو آئین جود می ندهد یکزمان ز دست
2 بگشاد کار خلق جهان کلک لاغرت ز آندم که بر مصالح خلقان میان ببست
1 توئی که سایه زلفت شعار خورشیدست غبار خط تو نقش و نگار خورشیدست
2 فروغ روی تو کز لطف آب ازو بچکد چو آتش است که در چشمه سار خورشیدست
1 ای ترک پریچهره از آن جام شبانه در ده بصبوحی می گلرنگ مغانه
2 گفنی که بده جان ز پی بوسه و بستان بستان و بده تا کی از این عذر و بهانه