-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 ای لبت بر خون مردم تشنه چشمت گُرسَنه آن به بیداری بریزد خون و آن اندر سنه
2 جوشن ترکان غازی آهنین شد تا کمر بر تو عنبر شد زره از فرق سر تا پاشنه
3 مردم دیده غلط پنداشت خطی بر رخت آه مشتاقان اثر کردت مگر در آینه
4 ماه و خور پروانهسان آیند بر بام و درت گر بتابد پرتو شمعت شبی از روزنه
5 پارس را کرده مسخر غمزه جادوی تو تاخت آرد بر سپاهان ترک چشمت یکتنه
6 سوخت زآه آتشیم خرقه و نبود عجب لاجرم آتش فتد در پنبه از آتشزنه
7 تا کجا یرغو برم از ترک چشم کافرت خون هر مؤمن به گردن دارد و هر مؤمنه
8 وارهاند جان آشفته از این خونخوارگان آنکه سلمان را گرفت از شیر دشت ارژنه
9 اندر آن معرض که تابد آفتاب روز حشر جز به زیر سایهات ما را پناهی هست نه