ای لبت بر خون مردم تشنه از آشفتهٔ شیرازی غزل 1025

آشفتهٔ شیرازی

آشفتهٔ شیرازی

آشفتهٔ شیرازی

ای لبت بر خون مردم تشنه چشمت گُرسَنه

1 ای لبت بر خون مردم تشنه چشمت گُرسَنه آن به بیداری بریزد خون و آن اندر سنه

2 جوشن ترکان غازی آهنین شد تا کمر بر تو عنبر شد زره از فرق سر تا پاشنه

3 مردم دیده غلط پنداشت خطی بر رخت آه مشتاقان اثر کردت مگر در آینه

4 ماه و خور پروانه‌سان آیند بر بام و درت گر بتابد پرتو شمعت شبی از روزنه

5 پارس را کرده مسخر غمزه جادوی تو تاخت آرد بر سپاهان ترک چشمت یک‌تنه

6 سوخت زآه آتشیم خرقه و نبود عجب لاجرم آتش فتد در پنبه از آتش‌زنه

7 تا کجا یرغو برم از ترک چشم کافرت خون هر مؤمن به گردن دارد و هر مؤمنه

8 وارهاند جان آشفته از این خون‌خوارگان آنکه سلمان را گرفت از شیر دشت ارژنه

9 اندر آن معرض که تابد آفتاب روز حشر جز به زیر سایه‌ات ما را پناهی هست نه

عکس نوشته
کامنت
comment
بنر