بی‌لبت هردم ز چشم از امیر شاهی سبزواری غزل 89

امیر شاهی سبزواری

آثار امیر شاهی سبزواری

امیر شاهی سبزواری

بی‌لبت هردم ز چشم درفشان خون می‌رود

1 بی‌لبت هردم ز چشم درفشان خون می‌رود پاره‌های دل ز راه دیده بیرون می‌رود

2 یک شب ای شمع بتان، در کنج تاریک من آی تا ببینی حال تنها ماندگان چون می‌رود

3 خون که از زخمی رود، داغش نهی باز ایستد دل که صد جا داغ کردم، همچنان خون می‌رود

4 باغبان از گفتگوی غنچه گو لب بسته دار بلبلان را چون سخن زان لعل میگون می‌رود

5 گفته‌ای: فریاد شاهی کم نگشت از کوی ما آری آری، دل به کار عشق اکنون می‌رود

عکس نوشته
کامنت
comment
بنر