لامکانی تو و امکان تو بی چیزی نیست از سعیدا غزل 170

لامکانی تو و امکان تو بی چیزی نیست

1 لامکانی تو و امکان تو بی چیزی نیست نهی در عالم فرمان تو بی چیزی نیست

2 از گریبان جهان سر به درآورده مرا دست در گوشهٔ دامان تو بی چیزی نیست

3 صد هزاران به تمنای تو چون اسماعیل واله و کشته و حیران تو بی چیزی نیست

4 روبرو با دل مجروح ستمدیدهٔ ما حلقهٔ زلف پریشان تو بی چیزی نیست

5 در گلو اشک گره گشته و خون می گریم نالهٔ زار ز هجران تو بی چیزی نیست

6 نمکی ریخته گویا به دلت از شورم گریه ام زان لب خندان تو بی چیزی نیست

7 خودنمایی است مگر قصد تو با خلق جهان که چو گل چاک گریبان تو بی چیزی نیست

8 خورده ای تیغ نگاهی مگر از دست کسی که به دل زخم نمایان تو بی چیزی نیست

9 ای سعیدا لب شیرینِ که داری به خیال طوطی طبع غزلخوان تو بی چیزی نیست

عکس نوشته
کامنت
comment