1 ای لعل تو تا لانهٔ بستان بهار با دام توام ز آب رزان داده خمار
2 در حسرت شفتالویت ای سیب زنخ رنگم چو به است و اشک چون دانه انار
1 بگذشت پریر باز به سر لاله و درد دی خاک چمن سنبل تر بار آورد
2 امروز خور آب شادمانی زیراک فردا همی آتش غم باید خورد
1 جانانه هر آن کس که دی خوش دارد جان .... بیدلان مشوش دارد
2 زنهار ز آه من بیندیش که آن دوریست که زیر دامن آتش دارد
1 چون نیست پدید در غمم بیرون شو ای دیده تو خون گری و ای دل خون شو
2 ای دل تو نوآموز نهای در غم عشق حاجت نبود مرا که گویم چون شو
شماره موبایل خود را وارد کنید:
کد ارسالشده به