- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 ناتوان چشم تو تا میل به مخموری کرد دل سرگشته ی من باز ز تن دوری کرد
2 ای خجل گشته ز روی تو زبان طبعم که چرا نسبت رویت به گل سوری کرد
3 تا سر زلف تو چین یافت خطا کرد بسی که به ملک دل من دعوی فغفوری کرد
4 تا دل من شود از شهد لبش شیرین کام مدّتی بر در بستان تو زنبوری کرد
5 تا مگر درد دل او به سلیمان برد سالها در کف پای غم تو موری کرد
6 گفتمش نرگس مست تو چرا رنجورست گفت مخمور بسی روی به رنجوری کرد
7 گفت آخر ز چه گشتی تو چنین زار و نزار گفتم ای جان و جهان بر همه مهجوری کرد