مراست بی رخ تو شادیی به غم نزدیک از جامی غزل 211

مراست بی رخ تو شادیی به غم نزدیک

1 مراست بی رخ تو شادیی به غم نزدیک شبی و روزی در تیرگی به هم نزدیک

2 شب فراق تو از حد گذشت کی باشد که آید این شب محنت به صبحدم نزدیک

3 برست ز آفت امساک زهد هر که نشست ز خم باده به سرچشمه کرم نزدیک

4 مناز گو شه دوران به جام جم که بود سفال میکده ما به جام جم نزدیک

5 چو شوق قاید رهرو بود نباشد دور گرش به دیده نماید ره حرم نزدیک

6 چو ریگ گرم دوصد کوه آتش است به راه مرا چه زهره که سویت نهم قدم نزدیک

7 رخت ز دیده تر دامنان نگه می دار که کم نهد کسی آیینه را به نم نزدیک

8 ز علم و فضل چه لافم که دهر می سنجد متاع بیش ز بیشم به کم ز کم نزدیک

9 مباش غمزده جامی که کاروان وجود رسیده است به سرمنزل عدم نزدیک

عکس نوشته
کامنت
comment