1 هجر تو یکباره زبونم گرفت درد تو ز اندازه برونم گرفت
2 آن ستمی کز تو کشیدم چه بود آن غم دل بین که کنونم گرفت
3 هست غمت بر دل من تیر هجر صعب زد و سخت زبونم گرفت
4 دوش خیال تو به خواب اندرون دید که تیمار تو چونم گرفت
1 عاجز شدن ای دوست ز ناز تو عجب نیست کین قاعده ناز تو جنگیست نه بازی
1 کوشیدم و درد درد تو نوشیدم کردی تو جفا و من فرو پوشیدم
2 کمتر شدی ار چه بیشتر کوشیدم گوئی که به آتش آب می جوشیدم
1 گر خصم تو را فلک غروری بدهد زآن پس که تو را ملک سروری بدهد
2 هنگام زوال ملک او باشد از آنک چون مرد خواهد چراغ نوری بدهد