1 هجر تو یکباره زبونم گرفت درد تو ز اندازه برونم گرفت
2 آن ستمی کز تو کشیدم چه بود آن غم دل بین که کنونم گرفت
3 هست غمت بر دل من تیر هجر صعب زد و سخت زبونم گرفت
4 دوش خیال تو به خواب اندرون دید که تیمار تو چونم گرفت
اولین نفری باشید که نظر میدهید
این شعر چه حسی در تو زنده کرد؟ برداشتت رو بنویس، تعبیرت رو بگو، یا پرسشی که در ذهنت اومده رو مطرح کن.
1 ای غمت برده شادمانی من بی تو تلخ است زندگانی من
2 بسر تو که با تو نتوان گفت صفت رنج و ناتوانی من
1 عاجز شدن ای دوست ز ناز تو عجب نیست کین قاعده ناز تو جنگیست نه بازی
1 روز طرب رخ نمود روزه به پایان رسید رایت سلطان عید بر سر میدان رسید
2 خسرو شب سجده برد بر در سلطان روز دوش ز درگاه او پشت به خم زآن رسید
شماره موبایل خود را وارد کنید:
کد ارسالشده به