1 هجر تو یکباره زبونم گرفت درد تو ز اندازه برونم گرفت
2 آن ستمی کز تو کشیدم چه بود آن غم دل بین که کنونم گرفت
3 هست غمت بر دل من تیر هجر صعب زد و سخت زبونم گرفت
4 دوش خیال تو به خواب اندرون دید که تیمار تو چونم گرفت
1 دادگرا ملک را هم فلک و هم قوام تاجورا بخت را هم شرف و هم نظام
2 عاجز قهرش قضا چاکر قدرش قدر ساکن طبعش کرم شاکر جودش کرام
1 رخ و زلف و لب و چشم و خط و خال تو ای دلبر ز من بردند لهو و هوش و صبر و عیش و خواب و خور
2 مرا هست از غم و تیمار و درد و داغ هجرانت به کف باد و به سر خاک و به چشم آب و به دل آذر
1 ای دیده در آن شکل و شمایل نظری کن گر زآنکه تو را آرزوی دیدن جانست
2 روئیست در آن چشم جهانی متحیر زلفی که پریشانی احوال جهانست