1 دلها ز جفاهای تو بی گردی نیست لبها ز غم تو بیدم سردی نیست
2 دردی دگرم نمای جز درد فراق کز درد فراق صعبتر دردی نیست
1 خبر دهید مرا کآن پسر خبر دارد که کار من زغمش روی در خطر دارد
2 خبر ندارم در عشق او ز کار جهان ولی جهان ز من و کار من خبر دارد
1 چو عکس روی تو پرتو بر آسمان انداخت زمانه را به دو خورشید در گمان انداخت
2 جهان ز زحمت تاریکی شب ایمن شد چو آفتاب رخت سایه بر جهان انداخت
1 شد چشم جهان روشن و جانها همه خرم از طلعت فرخنده نوئین معظم
2 آن شیر که با پنجه وبازوی شکوهش چون پنجه بید آمد سرپنجه ضیغم