1 دل را غم تو سوخته جان خواهد کرد این قلب شکسته را روان خواهد کرد
2 بنگر که چه می کنی تو با ما امروز فردا چو تویی با تو همان خواهد کرد
1 او را زدرون خانه دردی باید کز قصّه شنیدن این گهر نگشاید
2 در خانه اگر تو را بود چشمهٔ آب به از رودی که از آن زجایی آید
1 جز آتش عشق رنگ دل نزداید جز در غم تو عشق طرب نفزاید
2 در عشق تو دل دلیر و ثابت باید یا رب تو دلی بخش که آن را شاید
1 پروانگکی به پیش شمعی بپرید در گوشهٔ شمع گوشهٔ یک تنه دید
2 جان داد به شکرانه در آن حجره خزید بی جان دادن کسی به جانان نرسید
1 هرگز به وصال چون تو یاری برسم بیرون زغمت به هیچ کاری برسم
2 زین سان که منم میان دریای فراق هرگز بینی تا به کناری برسم
1 امروز بده بدان جهانی که به است بستان سبکی را به گرانی که به است
2 ملکی که به یک نفس مشوّش گردد درویشی از آن ملک ندانی که به است