1 ای دل تو مگر که مشک نابست آن خط زآنرو که ز زنگ در حجابست آن خط
2 کز شام رقم بر آفتابست آن خط نی نی غلطم نقش بر آبست آن خط
1 آن کاکل مشکین که به رخ گشت حجابت آهست مرا کار پی رفع نقابت
2 گنجی است ترا حسن کزو دهر شد آباد لیکن دل دیوانه من گشت خرابت
1 در دهر هر که دامن پیر مغان گرفت بهر نجات دامن او می توان گرفت
2 نبود دگر ز خفت دور فلک غمش آن کاو به کوی میکده رطل گران گرفت
1 گر آن ترک خطایی نوش سازد جام صهبا را نخست آرد سوی ما ترکتاز قتل و یغما را
2 رخش در نازکی بر باد داده صفحه گل را قدش در چابکی بر خاک شانده سرو رعنا را