- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 دل تو خاره و جسمت حریر را ماند رخت ستاره و زلفت عبیر را ماند
2 رخم چو زلف تو پرچین شدست و شادم ازین که موی یار جوان روی پیر را ماند
3 چنین که روی تو در شام زلف جلوه کند مسلمست که ماه منیر را ماند
4 بدین صفت که سر افکنده زلف پیش رخت ستاده پیش توانگر فقیر را ماند
5 تو شاه لشکر حسنی و سینه و دل من به بارگاه تو طبل و نفیر را ماند
6 چسان ز دست غمت صید دل خلاص شود که مژههای تو یک جعبه تیر را ماند
7 سریر عاج که گویند داشت خسرو هند سرین سیمبران آن سریر را ماند
8 ز خندهٔ گل و از رقص سرو معلومست که باد صبح به بستان بشیر را ماند
9 ز بس در آن تن نازک فرو رود انگشت گمان بری که سراپا خمیر را ماند
10 لطیفههای وی از بس که چرب و شیرینست اگر غلط نکنم شهد و شیر را ماند