دل قدت را بلاست می‌گوید از جامی غزل 392

دل قدت را بلاست می‌گوید

1 دل قدت را بلاست می‌گوید کج نگویم که راست می‌گوید

2 هرکه را دیده شد غبار درت دیده را توتیاست می‌گوید

3 درد خود بی‌تو هرکه را گفتم درد تو بی‌دواست می‌گوید

4 لب تو خط فزود می‌گویم لب من جان‌فزاست می‌گوید

5 تیر من گفت در دلت حیف است آنچه در دل مراست می‌گوید

6 قتل من کار توست می‌گویم قتل تو عار ماست می‌گوید

7 هست هر مو ز زلف او عمری جامی این عمرهاست می‌گوید

عکس نوشته
کامنت
comment