1 ای دل تو به درد یار هجران می کش زهر آب ز جام نامرادی می چش
2 تا همچو خردمند چرا گوشه فقر بر خود نگرفتی که نشینی دلخوش
1 فریاد و درد ما ز غمت بی نهایتست جور و جفات بر دل تنگم به غایتست
2 چشمت بریخت خون دلم را به تیغ هجر دادم ز وصل ده که نه وقت حمایتست
1 هر زمان بار جهان بر دل ما بیشتر است وز سر تیغ فلک خاطر ما ریش تر است
2 گرچه دارم دل ریشی ز جفاهای فلک هم رسد بر دلم آنجا که سری نیشتر است
1 از لطف خویش درد دلم را دوا فرست من بی نوای وصل ز وصلم نوا فرست
2 بیگانگی مکن تو از این بیش دلبرا بویی ز زلف خویش سوی آشنا فرست