ای دل به عشق روی تو از جان از فلکی شروانی قصیده 29

فلکی شروانی

آثار فلکی شروانی

فلکی شروانی

ای دل به عشق روی تو از جان برآمده

1 ای دل به عشق روی تو از جان برآمده جان در هوای تو ز تن آسان برآمده

2 از خنده خیال لب لاله رنگ تو از بوستان جان گل خندان برآمده

3 آبی که آن ز چشمه حیوان برآمدی بر چهره ات ز چاه زنخدان برآمده

4 در حلقهای زلف پراکنده بر رخت کافور تر ز مشک پریشان برآمده

5 از اشک چشم و خون دلم خاک کوی تو دریا شده وز او در و مرجان برآمده

6 از بس که رنج برد دلم وز وفای تو دردت به من بمانده و درمان برآمده

7 تا آتش فراق تو در جانم اوفتاد یکباره دود ازین دل بریان برآمده

8 تا جعد دلربای تو چوگان به کف گرفت شور از هزار مجلس و میدان برآمده

9 برعکس چرخ گرته پیروزه ترا خورشید و اختران ز گریبان برآمده

10 در درد فرقت تو من مستمند را دود از تو دل فرو شده و جان برآمده

11 بر من جهان فروخته عشق تو و به من بوسی به صد جهان ز تو ارزان برآمده

12 بر نامه مراد من از تو ولی زمن مقصود خصم و کامه هجران برآمده

13 افغان و ناله (فلکی) بی تو بر فلک چندان رسید کز فلک افغان برآمده

14 تا حاجیان بعاشر ذوالحجه حج کنند در حج شده حوایج ایشان برآمده

15 یارب ز قرب مقصد و قتل عدوت باد موقف تمام گشته و قربان برآمده

16 از عون همت تو مهمات ملک و دین بی یاری خلیفه و سلطان برآمده

17 نامت جهان گرفته و کام تو در جهان چندان که رای توست دو چندان برآمده

18 سم سمند تو به سمنگان فرو شده گرد سپاه تو ز سپاهان برآمده

عکس نوشته
کامنت
comment