1 ای فیض تو همچو صبحدم عالمگیر یک دانه ز سبحه تو خورشید منیر
2 صد بخت جوان دست اطاعت به تو داد پیری چو تو، کس ندیده در عالم پیر
1 داده عشقم باده نابی که میسوزد مرا خوردهام از جام خضر آبی که میسوزد مرا
2 شب فغانم رفته بود از یاد مطرب صبحدم زد به تار چنگ مضرابی که میسوزد مرا
1 در جلوهگری چون تو کسی یاد ندارد نادر بود آن شیوه که استاد ندارد
2 بی سعی تو گیراست خیال سر زلفت این دام روان حاجت صیاد ندارد