- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 چو چشمت هرگزم چشمی به چشمم در نمیآید به چشمانت که چشمم را به جز چشمت نمیباید
2 چو چشمت چشم آن دارد که ریزد خون چشم من اگر چشمت به چشمانم زند چشمی بیاساید
3 هر آن چشمی که میبیند به غیر چشم او چشمی چو چشمش چشم تو بیند ز چشمش چشمه بگشاید
4 به سوی چشم من چشمی، بکن ای نور چشم من که تا چشمم ز چشمانت به چشمانی بیاساید
5 به وعده چشم تو گفته: که چشمم را به چشم آرد به چشمت هم شتابی کن که چشمم چشم میباید
6 چه دانی حال چشم من چو چشمت نیست در چشمم؟ که چشمم در غم چشمت چه خون از چشم پالاید
7 اگر چشمت به چشم آرد به چشم خویش سلمان را خوشا چشمی که پیش چشم تو جانا به چشم آید