1 چشم تو که فتنه ی جهان خیزد ازو لعل تو که آب خضر می ریزد ازو
2 کردند تن مرا چنان خوار که باد می آید و گرد و خاک می بیزد ازو
1 بزلف کژّ ولیکن بقدّ و قامت راست به تن درست و لیکن بچشمکان بیمار
2 اگر سر آرد یار آن سنان او نشگفت هر آینه چو همه خون خورد سر آرد بار
1 شود خون جگر از دل چکیده که آب آتشین آید ز دیده
1 ای کرده چرخ تیغ ترا پاسبان ملک وی کرده جود کفّ ترا پاسبان خویش
2 تقدیر گوش امر تو دارد ز آسمان دینار قصد کفّ تو دارد ز کان خویش