- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 چشم تو برانگیخت ز دل ذوق کهن را در کام ورع ریخت می توبه شکن را
2 تا نام شب وصل تو آمد به زبانم چون شمع لبم می مکد از ذوق دهن را
3 در دل شکند یا به لب آید؟ چه صلاح است؟ پیچیده خروشی به گلو مرغ چمن را
4 از زندگی بیهده چندان شده ام سیر کز رشتهٔ جان ساخته ام تار کفن را
5 از محرمی شانه به آن طره چه گل کرد؟ کاشفتگیی هست سر زلف سخن را
6 چون عاشق مشتاق، گشاید مژه آغوش در غربت اگر یاد کنم خاک وطن را
7 مشکین سخنی خامه ام انگشت نماکرد از نافه شناسند، غزالان ختن را
8 بر روی تو حیران پریشانی زلفم سنبلکده کرده ست، گریبان سخن را
9 هرکس نفسش بوی دل خسته ندارد از چاه برآورده تهی دلو و رسن را
10 شاید که کند راه غلط، پیک نسیمی بگشای حزین ، روزنه بیت حزن را