1 چشم تو خورد باده و من در خمار از آن آن غمزه کرد شوخی و من شرمسار از آن
2 بیمار عشق را ز مداوا چه فایده فارغ شو ای طبیب، که بگذشت کار از آن
3 چون دور لاله، عهد جوانی گذشت و ماند در سینه داغهای کهن یادگار از آن
4 آغشته شد به خون شهیدان عشق، خاک وین گل نمونه ای است به هر نوبهار از آن
5 شاهی، وفا مجوی ز اهل زمانه هیچ چون کس نشان نداد در این روزگار از آن
دیدگاهها **