1 چشمت به کرشمه بین که جان میبخشد مستست و به یک لحظه جهان میبخشد
2 دل را ز من خسته مسکین بربود و آنگاه به ابروش روان میبخشد
1 تو مپندار که بی لعل توأم کامی هست یا بجز نقش خیال تو دلارامی هست
2 ای صبا سوی دلارامم اگر می گذری زود گویش که مرا نزد تو پیغامی هست
1 تا چند مرا جانا از غمزه برنجانی حسن خود و عشق ما گویا که نمی دانی
2 از غمزه کافرکیش دل برد و به جانم زد از تیر جفا زخمی اینست مسلمانی
1 در سرابستان جان تا قد او بالا کشید سیل چشمم در فراقش میل بر دریا کشید
2 وعده ی وصلم همی داد او به چشم نیمه مست لیکن آب محبوب جان چون زلف خود در پا کشید