ز ابروی تو تفاوت از جویای تبریزی دیوان اشعار 17

جویای تبریزی

آثار جویای تبریزی

جویای تبریزی

ز ابروی تو تفاوت بسی است تا شمشیر

1 ز ابروی تو تفاوت بسی است تا شمشیر کجا مهابت موج بلا، کجا شمشیر؟

2 چه کرده ام که به خونریزیم چو خار زگل نشد ز پنجهٔ رنگین او جدا شمشیر

3 شهید عشقم و مانند شمع درگیرد اگر دهند ز خاکسترم جلا شمشیر

4 همیشه از گره ابروش هراسانم فزون ببرد با قبضه است تا شمشیر

5 به پیش ابروی او نیست قیمتی مه را به قدر جوهر باشد گرانبها شمشیر

6 ز خون بسمل نازش نگار چون بندی بود به دست تو زیباتر از حنا شمشیر

7 حذر ز صاف دلیهای خلق کاین قومند برابر تو چو آئینه در قفا شمشیر

8 برآ ز خویش و بزن کوس خسروی که شود چو از غلاف برآید جهان گشا شمشیر

9 فلک ز آه دلم شاید ار حذر نکند که زال را نفتاده است کار با شمشیر

10 بگو به چرخ ستم پیشهٔ دنی پرور چه نبست است ترا ای عجوزه با شمشیر

11 مصالح مه نو صرف بدر سازی کن بود به آینه کار زنان نه با شمشیر

12 حذر ز آه من از سینه چون هوا گیرد کند برهنه چو گردید کارها شمشیر

13 گشایدم گره از دل ز جنبش ابرو به یک اشاره کند حل عقده ها شمشیر

14 به چنگ مهر ندیدی اگر هلال ببین بدست حضرت سلطان اولیا شمشیر

15 علی ابن حسین آن شهی که از اعجاز چو مهر در کف او شد جهان گشا شمشیر

16 به روز معرکه از هیبتش بود بیکار بدست خصم چو دست ز تن جدا شمشیر

17 تپد در آرزوی استخوان دشمن او میان بیضهٔ فولاد چون هما شمشیر

18 جهان به دور تو گردید مأمنی شاها که هیچگه نزند برق برگیا شمشیر

19 به رزمگاه تو همچون نهنگ خونخواری میان خون عدو می کمند شنا شمشیر

20 برآمدی چو به قصد غزا برای شگون فلک ز ماه نو آورد رولفا شمشیر

21 به دستش از اثر آتش غضب در بزم شعله کشید تیغ در عصا شمشیر

22 بغل گشاده ز روی غضب در بزم فرود آری هر گه به مدعا شمشیر

23 بریده گاو زمین را عجب نباشد اگر کند به پهلو ماهی چو خار جا شمشیر

24 ز فیض آنکه به دست تو آشنا شده است توان بی وقت دعا کرد ذکر یا شمشیر

25 به یک نیام به سان دو مغز در یک پوست ترا ظفر به کمر جا گرفته با شمشیر

26 کنی به معرکه هنگام تیغ رانی خصم به قصد رد چو به شمشیرش آشنا شمشیر

27 جدا ز قبضه چنان در کفش بلند شود که گوییا رگ ابری است بر هوا شمشیر

28 به هر چه تیغ فرو آوی اگر کوه است شود دو لخت زهی دست و مرحبا شمشیر

29 چنانکه خط شعاعی ز پنجهٔ خورشید کند ز پهلوی دستت نما نما شمشیر

30 براستی چو کنی امر در جهان چه عجب شود به حکم تو گر راست چون عصا شمشیر

31 جهان ز پرتو خورشید تا بود روشن بود نظام مهمات تا که با شمشیر

32 فلک به کام محبان خاندان تو باد خورد عدوی تو دایم به اشتها شمشیر

عکس نوشته
کامنت
comment