ز طاق ابروی تو پشت طاقتم خم شد از جامی غزل 341

ز طاق ابروی تو پشت طاقتم خم شد

1 ز طاق ابروی تو پشت طاقتم خم شد سرشک سرخ ز لعل توام دمادم شد

2 به وقت گریه ام ای دل به خون مدد فرمای که بس که دیده من اشک ریخت بی نم شد

3 قدم چو حلقه خاتم خمیده بود ز غم عقیق اشک به رویم نگین خاتم شد

4 هزار زخم کهن بود در دلم ز بتان شکاف تیغ تو آن را به جای مرهم شد

5 ز بیم خوی تو سوی تو نگذرم بسیار نه آنکه شوق لقای تو در دلم کم شد

6 سری به راه توام مانده بود ناشده خاک بشارتی به رقیبان بده که آن هم شد

7 ز راه زهد و سلامت قدم بکش جامی چو طور عشق و ملامت تو را مسلم شد

عکس نوشته
کامنت
comment